با سلام به وبلاگ معلم كلاس ششم خوش آمديد؛ لطفاً با نظرات خود ما را ياري نمائيد؛ اميدوارم لذت ببريد و براي بهتر شدن وبلاگ نظر بدهيد؛ پاسخ آیةالله طیّب به 10شبهه ی دشمنان مذهب تشيع نسبت به ائمّه طاهرين-علیهم السَّلام
زیارت عاشورا

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

در بيان شبهاتى كه دشمنان مذهب تشيع نسبت بائمه طاهرين-علیهم السَّلام- نموده ‏اند؛

 و جواب آنها [از مرحوم آیةالله سیّد عبدالحسین طیّب]:

[نقل از کتاب « کَلِمُ الطَّیِّب» معظّمُ لَه ]

 

 

[شبهه اول: گفتند امير المؤمنين على عليه السّلام با آن قدرت و شجاعتى كه در جنگ‏ها در ركاب پيغمبر از او بروز نمود، چرا بعد از رحلت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در خانه نشست تا مثل ابا بكر و عمر حق او را غصب كرده و آن اهانتها را نسبت باو بنمايند و در خانه‏اش را آتش زده آن همه اذيت و آزار نسبت بدختر پيغمبر كرده فدك او را تصرف نمايند و بالاخره على عليه السّلام را بمسجد برده و از او بخواهند بيعت بگيرند؟

شبهه دوم- با اينكه على عليه السّلام مي دانست در شورائى كه عمر تشكيل داده عثمان را اختيار ميكنند چرا در شورى وارد شد؟

[شبهه] سوم- چرا على عليه السّلام با اهل بصره و طلحه و زبير و عايشه و معاويه و پيروان او و خوارج مقاتله نمود كه اين همه خونريزى‏ها واقع شود و با آنها مثل سابقين رفتار ننمود؟

شبهه چهارم- چرا حضرت على عليه السّلام در موضوع حكميت تن در داد و حال آنكه مي دانست معاويه بر باطل است و عمرو بن عاص با ابو موسى خدعه ميكند؟

شبهه پنجم- با اينكه به عقيده شما شيعيان على عليه السّلام مي دانست شب 19 ماه رمضان ابن ملجم مرادى او را شهيد خواهد كرد چرا تنها بمسجد رفت و با كمال قدرتى كه داشت دفع مرادى را ننمود؟

شبهه ششم- چرا حسن مجتبى عليه السّلام بخوردن زهر اقدام فرمود با اينكه بعقيده شما ميدانست در كاسه آب زهر ريخته‏اند؟ و اين شبهه در مورد ساير ائمه (ع) نيز شده است.

شبهه هفتم- چرا حضرت حسن عليه السّلام با معاويه صلح نمود با اينكه ميدانست معاويه لياقت اين امر را ندارد و چرا مانند پدر بزرگوارش با معاويه جنگ نكرد؟

شبهه هشتم: چرا حضرت [امام]حسين [علیه السَّلام]دعوت اهل كوفه را پذيرفت با اينكه ميدانست آنها بعهد خود وفا نخواهند كرد و مثل محمد حنفيه و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن زبير و ديگران اين مطلب را خدمتش عرض كردند؟ و چرا با يزيد بجنگ اقدام فرمود با اينكه عده او تقريبا هفتاد و دو نفر بودند و كشته شدن آنها مسلم بود؟ آيا اين وقوع در تهلكه نيست؟

شبهه نهم: چرا حضرت رضا -علیه السَّلام-ولايت عهد مأمون را قبول و او را بخلافت شناخت؟

شبهه دهم- وجه غيبت حضرت بقية اللّه چيست با اينكه غيبت او سبب انكار وجود و بقاء اوست؟

اگر منشأ غيبت خوف از اعداء است اين خوف در آباء گرامش هم بود چرا آنها غيبت نكردند؟ و چرا از مواليان و دوستان خود غيبت كرده با اينكه از آنها خوفى نيست؟

و اصلاً فائده وجود او در زمان غيبت چيست؟ چه آنكه غرض از وجود امام حفظ قرآن و احكام و بيان حلال و حرام و رفع شبهات و احتياجات مسلمان است و اين امور در غير ظهور امام صورت نمى‏پذيرد.

و از اين‏ها گذشته چرا مدت غيبت و زمان ظهورش را تعيين نفرموده است؟]

================

« چون دشمنان مذهب شيعه بادله كه بر عصمت امام اقامه شده نتوانستند

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 338

مناقشه كنند و از طرفى از رؤساى خود مانند خلفاى سه‏گانه و بنى عباس و غير اينها اعمال ناشايسته و معصيتهاى بزرگ مشاهده نموده و حتى ديدند زمانى در كفر و شرك بسر مى‏برده‏اند، لذا در مقام جواب نقضى بر آمده و بپاره از شبهات خواستند منقصتى در ائمه اثنى عشر ابداع نمايند و آنچه دست و پا زده بيش از ده شبهه نتوانستند ابداع كنند و ما آنها را ذكر نموده و جواب مى‏دهيم.  

شبهه اول: گفتند امير المؤمنين على عليه السّلام با آن قدرت و شجاعتى كه در جنگ‏ها در ركاب پيغمبر از او بروز نمود، چرا بعد از رحلت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در خانه نشست تا مثل ابا بكر و عمر حق او را غصب كرده و آن اهانتها را نسبت باو بنمايند و در خانه‏اش را آتش زده آن همه اذيت و آزار نسبت بدختر پيغمبر كرده فدك او را تصرف نمايند و بالاخره على عليه السّلام را بمسجد برده و از او بخواهند بيعت بگيرند؟

جواب- امير المؤمنين عليه السّلام اگر در آن موقع دست بشمشير كرده ميخواست حق خود را بگيرد منافقين امت بكلى از ظاهر دين هم دست برداشته و مسلمانان تازه مسلمان ضعيف الاعتقاد هم در شبهه افتاده و از عقيده خود بر مى‏گشتند و دشمنان اسلام از يهود و نصارى و مشركين كه منتظر وقت بودند فرصت را غنيمت شمرده و اساس اسلام را در هم شكسته و اثرى از قرآن و دين باقى نميگذاشتند.

لذا بر امام لازم بود كه براى حفظ دين از خلافت ظاهرى صرف نظر نمايد و تن بظلم و جور آنها تن در دهد.

ولى حرف‏هاى ديگرى كه در اين مورد زده‏اند باينكه «حضرت على عليه السّلام با آنها موافقت نمود و در مجالس آنها حاضر ميشد و با آنها مشورت ميكرد» اصلى ندارد، زيرا كسى را كه با جبر و زور و با آن كيفيت بمسجد برند و با تهديد و عنف از او بيعت بخواهند بگيرند و آن همه اذيت و آزار براى اين كار نسبت‏

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 339

بدختر پيغمبر روا دارند چگونه ممكن است با آنها موافقت نمايد، و حضور در مجالس آنها نيز كذب محض و افتراست، بلى در مسجد تشريف مى‏آورد براى اينكه هرگاه خلفاء در شبهات معاندين در ميماندند، و يا مسائلى از آنها سؤال ميشد و نميتوانستند جواب دهند، و يا موضوع قضائى پيش مى‏آمد و از حل آن عاجز بودند رفع شبهات و حل مشكلات را بنمايد.

و آنها نيز هرگاه در امورى راجع بدين درمى‏ماندند و دچار اشكال مى‏شدند از حضرت حل آن مشكل را تقاضا مى‏نمودند حتى در هفتاد مورد دارد كه عمر گفت: «لو لا على لهلك عمر» و در كتب عامه و خاصه اين مطلب ذكر شده است «1».  

شبهه دوم- با اينكه على عليه السّلام ميدانست در شورائى كه عمر تشكيل داده عثمان را اختيار ميكنند چرا در شورى وارد شد؟

جواب- اولاً- اگر بتاريخ مراجعه نموده و مكالمات و مناشدات على عليه السّلام را در شورى مطالعه كنيد خواهيد ديد كه وى در شورى چگونه به آيات قرآنى و اخبار نبوى حقانيت خود و بطلان شيخين و جور و عدوان آن‏ها را ثابت نموده.

و ثانياً- اگر بشورى نميرفت مردم ميگفتند «چرا على بشورى نرفته احقاق حق خود را بنمايد و اگر ميرفت يقينا خلافت باو ميرسيد» و اين امر موجب وهن و سستى و سهل‏انگارى وى در امر خلافت ميگرديد.

بنابراين در شورى شركت فرمود كه هم حقانيت خود را اثبات نمايد و هم دغل‏كارى خليفه ثانى را راجع بتشكيل شورى ظاهر سازد «2».  

[شبهه] سوم- چرا على عليه السّلام با اهل بصره و طلحه و زبير و عايشه و معاويه و پيروان‏-

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 340

او و خوارج مقاتله نمود كه اين همه خونريزى‏ها واقع شود و با آنها مثل سابقين رفتار ننمود؟

جواب- امير المؤمنين در آن موقع انصار داشت و آن مفاسدى كه در قتال با سابقين پيش مى‏آمد از زوال دين اسلام و تسلط كفار در اينها نبود و چون بحسب واقع خليفه پيغمبر بود و مسلمانان حتى طلحه و زبير نيز بخلافت مسلمين با وى بيعت نموده بودند بر وى فرض بود با اهل بغى و طغيان و فساد مقاتله كند و آنان را بمنهج مستقيم هدايت و در غير اين صورت قلع و قمع نمايد و هرگاه با آنها جنگ نميكرد مورد مذمت و ملامت قرار ميگرفت.

علاوه بر اينكه در اين مقاتله‏ها بطلان سابقين و نفاق عايشه و طلحه و زبير و كفر و ظلم معاويه و بنى اميه و حقانيت خود را واضح و آشكارا نمود، و چه بسيار خطب و مواعظ و علوم و معارف اسلامى را منتشر ساخت.  

شبهه چهارم- چرا حضرت على عليه السّلام در موضوع حكميت تن در داد و حال آنكه ميدانست معاويه بر باطل است و عمرو بن عاص با ابو موسى خدعه ميكند؟

جواب- در اينجا ناچار بايد قضيه حكميت را بطور مختصر شرح دهيم تا حقيقت آشكارا شود:

در بحار الانوار از كتاب خرائج و ارشاد مفيد نقل ميكند موقعى كه اهل شام قرآنها را سر نيزه نموده و اصحاب على را بقرآن فريب دادند و بسيارى از آنها فريب خورده حضرت را بمسالمت دعوت نمودند، آنچه حضرت فرمود اينها مكر است، اينها اهل قرآن نيستند و بقرآن عمل نمى‏كنند، شما در مقاتله آنها بكوشيد و اگر كوتاهى كنيد راههاى «1» شما را متفرق ميكنند و موقعى پشيمان ميشويد كه پشيمانى سودى ندارد.

و در كتاب مناقب ميگويد: كه بيست هزار نفر از اصحاب قصد حضرت كرده و گفتند بايد اهل شام را كه ترا بكتاب خدا دعوت ميكنند اجابت كنى حضرت‏ -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 341

فرمود: من ميگويم با آنها جنگ كنيد اگر مرا نافرمانى مى‏كنيد هر چه خواهيد كنيد گفتند بفرست مالك اشتر از جنگ برگردد حضرت يزيد بن هانى سبيعى را نزد مالك اشتر فرستاده مالك پيغام داد عجله نكنيد كه من اميد فتح دارم و در جنگ شدت كرد، اصحاب حضرت بوى گفتند تو او را تحريص كردى بفرست كه بر گردد و الا ما تو را از امارت و رياست مى‏اندازيم، حضرت بيزيد بن هانى فرمود برو بمالك بگو فتنه واقع شده يزيد بن هانى رفت و بمالك خبر داده مالك برگشت و رو باهل عراق كرده گفت شما چه اندازه سست و اهل ذلت هستيد اكنون كه اهل شام فهميدند شما بر آنها غالب خواهيد شد قرآنها را بلند كرده با شما خدعه و مكر نمودند، گفتند: ما براى خدا جنگ ميكرديم و رو بقرآن شمشير نمى‏كشيم، مالك گفت: يك ساعت بمن مهلت دهيد من يقين پيروزى دارم، گفتند مهلت نيست، گفت: باندازه يك تاخت اسب بمن مهلت دهيد، گفتند نه ترا و نه صاحب ترا اطاعت ميكنيم، گفت گول خورديد ميخواستند جنگ بخوابد و شما فريب آنها را خورديد.

پس از آنكه جنگ خاتمه يافت اهل شام گفتند: ما عمرو بن عاص را به حكميت اختيار كرديم، يك عده از رؤساى عراق مثل اشعث و ابن كوى و مسعر الفدكى و زيد الطائى گفتند ما هم ابو موسى اشعرى را اختيار نموديم حضرت على عليه السّلام فرمود: در اول نافرمانى مرا كرديد ديگر مخالفت مرا نكنيد من بابو موسى هيچ وثوقى ندارم، اين كسى است كه مفارقت مرا كرد و مردم را مخذول نمود و فرار كرد و پس از يك ماه من او را امان دادم، من ابن عباس را تعيين ميكنم، گفتند: ابن عباس با شما فرقى ندارد ما او را قبول نمى‏كنيم، حضرت فرمود:

پس مالك اشتر را تعيين كنيد، اشعث گفت مگر آتش جنگ را كسى غير از مالك افروخت، حضرت دست بر پشت دست زد و فرمود: اصحاب معاويه اطاعت معاويه كردند و اصحاب من نافرمانى مرا نمودند «اللهم انى أبرأ اليك من صنيعهم» (خدايا بيزارى ميجويم از كردار اين قوم) اين بود مختصر قصه حكميت‏ -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 342

و مطالعه همين مقدار از اين واقعه براى جواب شبهه كافى است.  

شبهه پنجم- با اينكه بعقيده شما شيعيان على عليه السّلام ميدانست شب 19 ماه رمضان ابن ملجم مرادى او را شهيد خواهد كرد چرا تنها بمسجد رفت و با كمال قدرتى كه داشت دفع مرادى را ننمود؟

شبهه ششم- چرا حسن مجتبى عليه السّلام بخوردن زهر اقدام فرمود با اينكه بعقيده شما ميدانست در كاسه آب زهر ريخته‏اند؟ و اين شبهه در مورد ساير ائمه (ع) نيز شده است.

جواب از اين شبهه بچند وجه جواب داده شده:

وجه اول- يك دسته از علماء مانند سيد مرتضى (ده) و ديگران گفتند ثابت نشده كه ائمه (ع) بهمه چيز عالم باشند.

لذا ميگوئيم آنها خبر نداشتند و نميدانستند كه مثلا على عليه السّلام تنها بمسجد تشريف برد و با حسن مجتبى عليه السّلام بخوردن آب زهرآگين اقدام فرمود و همچنين ساير ائمه (ع).

و هر چند در موضوع علم امام اخبار مختلف و اقوال زيادى از علماء شيعه نقل شده و اولى همان است كه شيخ انصارى (ره) فرمود: «الاولى ايكال علمهم اليهم لان اهل البيت ادرى بما فى البيت» (بهتر اين ستكه علم آن‏ها را بخودشان واگذار كنيم براى اينكه صاحب خانه بهتر ميداند كه چه در خانه است).

ولى نميتوان انكار كرد كه آنها باين امور عالم بوده‏اند زيرا اخبار بسيارى در مورد خبر دادن شهادت هر يك از ائمه از خودشان و قبل از شهادتشان وارد شده كه مجال انكار نيست.

مثل اينكه در باره ضربت خوردن امير المؤمنين عليه السّلام هم از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و هم از خود آن حضرت حتى در شب شهادتش اخبار بسيار وارد شده، و همينطور در مورد زهر دادن بحسن مجتبى عليه السّلام.

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 343

بلكه در موضوع شهادت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام از زمان آدم ابو البشر و نوح و ابراهيم و موسى و ساير انبياء عليهم السّلام خبر داده شده و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام و فاطمه زهراء (ع) و حسن مجتبى عليه السّلام و خود آن حضرت از شهادتش خبر داده، حتى در راه مكه و مدينه و راه كربلا، بلكه شب عاشوراء از شهادت خود و اصحابش حتى طفل شيرخواره خبر ميدهد.

و همچنين حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام تمام قضاياى شهادتش را بمسيب و حضرت رضا عليه السّلام به هرثمه و أبو الصلت خبر ميدهند، و همينطور ساير ائمه، بنابراين با اين همه اخبار چگونه ميتوان دعوى كرد كه آنان باين امور عالم نبودند!

وجه دوم- بعضى گفتند بجريان شهادتشان آگاه بودند ولى در موقع وقوع قضاى الهى علم آنها زائل ميشد تا قضا جارى گردد.

و اين جواب بسيار بى‏ربطى ميباشد، زيرا منافى با عصمت است و ما ثابت كرديم كه ائمه از سهو و فراموشى مصونند.

وجه سوم- برخى گفتند كار ائمه را بكار ديگران نبايد قياس نمود (كار پاكان را قياس از خود مگير) و اين جواب اگر چه حق و مطابق با واقع است، لكن طرف مقابل نميپذيرد و همين دعوى را در باره رؤساى خود هم ميكند.

و تحقيق در جواب اينست كه همينطور كه ائمه عالم باين قضايا بودند ميدانستند كه مصالحى بر شهادتشان مترتب است كه اهم از شهادت آنهاست و امر الهى بر آن قرار گرفته، لذا تسليم اوامر حق بودند مثل اينكه هرگاه پيغمبر يا امام در جهاد با كفار و مشركين بيك نفر مسلمان امر كنند كه بطرف دشمن حمله‏ور شود و باو خبر دهند كه تو را شهيد مينمايند ولى حفظ دين منوط بشهادت توست آيا رفتن او بجهاد و كشته شدنش واجب ميباشد، يا القاء نفس در تهلكه و حرام است؟ البته واجب است.

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 344

چنانچه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله خبر شهادت بعضى اصحاب را بآنها ميداد و آنها با علم باين امر بجنگ رفته و شهيد ميشدند، و يا حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در شب عاشوراء باصحابش خبر شهادتشان را داد و فرداى آن شب اصحاب با اينكه ميدانستند شهيد ميشوند، چون امر امام و براى حفظ دين بود جهاد نموده و شهيد گرديدند و بعبارت واضح‏تر همينطور كه ميدانستند اين امور را كه واجب است حسب الامر الهى تسليم باشند.  

شبهه هفتم- چرا حضرت حسن عليه السّلام با معاويه صلح نمود با اينكه ميدانست معاويه لياقت اين امر را ندارد و چرا مانند پدر بزرگوارش با معاويه جنگ نكرد؟

جواب- بايد تاريخچه صلح حضرت مجتبى و موجبات آن را متذكر شويم تا حقيقت مكشوف گردد:

حضرت مجتبى عليه السّلام بعد از شهادت امير المؤمنين عليه السّلام براى قتال با معاويه خروج فرموده و لشكرى جمع‏آورى كرد و در نخيله كه يكى از منازل بود توقف نمود تا بقيه لشكر از كوفه و اطراف عراق آماده شوند و يك نفر از سرداران لشكر كه از طايفه بنى كنده بود با چهار هزار نفر فرستاد كه از پيش آمدن معاويه جلوگيرى كند تا حضرت با بقيه لشكر بآنها ملحق گردد معاويه 500 هزار درهم با وعده حكومت يكى از حدود شامات را براى سردار مزبور فرستاد و او را فريب داده به لشكر خود ملحق نمود.

وقتى بحضرت مجتبى خبر رسيد يك نفر ديگر از طايفه مراد را با چهار هزار نفر فرستاد، معاويه او را نيز بهمين نحو فريب داده و به لشكر خود ملحق نمود، حضرت حسن عليه السّلام دوازده هزار نفر برياست پسر عمش عبيد اللّه بن عباس فرستاد، معاويه عبيد اللّه را بيك مليون درهم كه نصف آن را نقد و نصف ديگرش را پس از ملحق شدن بمعاويه باو بپردازد فريب داده و نامبرده نيز به لشكر معاويه پيوست در اينجا بيست هزار نفر لشكر حضرت مجتبى متفرق شدند و پس از آن عده از

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 345

سرداران لشكرش از روى ترس يا طمع در خفا بمعاويه نوشتند كه ما در باطن با تو هستيم و اگر بخواهى حسن را دستگير نموده و براى تو ميفرستيم، معاويه عين نامه‏ها را براى حضرت حسن عليه السّلام فرستاد و نوشت با چه نيروئى با من اراده جنگ دارى؟

حضرت حسن عليه السّلام ناچار در ساباط نزديك قنطره بر منبر رفت و در ضمن گفتار خود فرمود «من نظرى براى شما گرفته‏ام كه بهتر از نظريات شماست و باعث حفظ خون مسلمانان است مخالفت مرا نكنيد و رأى مرا رد ننمائيد».

لشكريان او با يكديگر گفتند مراد از اين عبارت چيست؟ گويا حسن ميخواهد با معاويه صلح نمايد، چه جهت دارد كه او نزد معاويه خوب و ما بد محسوب شويم و يك مرتبه جماعت كثيرى بر خيام وى حمله نموده و اموالش را تاراج كرده حتى دراعه از دوش او ربوده سجاده از زير پايش كشيدند و خواستند او را دستگير كرده تسليم معاويه نمايند كه جمع ديگرى با آنها مخالفت كرده و مانع شدند.

حضرت ناچار با معدودى از خواص خود بطرف مدائن حركت فرمود و در ساباط مدائن خنجر زهرآلود برانش زدند كه مدت يك ماه تحت معالجه اين جراحت بود و سپس بكوفه مراجعت نموده و در كوفه نيز اصحابش قصد او را نموده و در حال نماز بطرف او تير رها نمودند.

حضرت مجتبى بمنبر تشريف برد و فرمود كه بسيار تعجب دارم از قومى كه نه حيا دارند و نه دين! اگر من امر را بمعاويه واگذار كنم قسم بخدا روز خوش نخواهيد ديد و هرآينه بنى اميه بشما لباس عذاب را خواهند پوشانيد و اگر من اعوان و انصار داشتم امر را باو تسليم نمى‏كردم، زيرا امر خلافت بر بنى اميه حرام است و آنها اهلش نيستند، لشكر معاويه هم دارند بكوفه نزديك ميشوند.

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 346

و از آن طرف هم جماعتى از رؤساى كوفه بمعاويه نامه‏ها نوشته و او را بآمدن بكوفه تحريص و ترغيب نموده و باو اطمينان دادند موقعى كه بكوفه نزديك شدى ما يا حسن را ميكشيم يا او را گرفته تسليم تو مينمائيم اين بود مختصرى از تاريخچه صلح حضرت مجتبى عليه السّلام اكنون ميگويم انصاف دهيد با اين كيفيت آيا حضرت مجتبى عليه السّلام با معاويه ميتوانست جنگ كند؟ آيا غير از صلح چاره داشت يا صلاح بود؟

بخدا قسم اگر حضرت مجتبى عليه السّلام با معاويه صلح نكرده بود آثارى از دين اسلام باقى نمى‏ماند و خود آن حضرت و برادران و خويشان و يارانش با خفت تمام كشته مى‏شدند و پس از آن معاويه آثارى از آنها بلكه از دين باقى نمى‏گذاشت، بالجمله حضرت مجتبى با معاويه صلح نمود بشرط اينكه بكتاب خدا و سنت رسول عمل كند و وليعهدى براى خود تعيين ننمايد و تمام مسلمانان و شيعيان و اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام در شام و عراق و حجاز و يمن جان و مال و عرض و زن و فرزندشان در امان باشند و مكرى با حضرت حسن و حسين و اهل بيت رسالت در سرّ و علانيه نكند و سبّ امير المؤمنين عليه السلام ننمايد و غير ذلك از شرايط ديگر.

و پيداست كه معاويه باين شرايط عمل نكرد و بالنتيجه ياغيگرى و ظلم و خيانت و كفر او بر اهل عالم ظاهر گرديد ولى مع ذلك حضرت مجتبى عليه السّلام براى حفظ دين و حفظ اهل بيت رسالت ناچار بصلح بود.  

شبهه هشتم: چرا حضرت حسين دعوت اهل كوفه را پذيرفت با اينكه ميدانست آنها بعهد خود وفا نخواهند كرد و مثل محمد حنفيه و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن زبير و ديگران اين مطلب را خدمتش عرض كردند؟ و چرا با يزيد بجنگ اقدام فرمود با اينكه عده او تقريبا هفتاد و دو نفر بودند و كشته شدن آنها مسلم بود؟ آيا اين وقوع در تهلكه نيست؟

جواب: از اين شبهه بدو نحو ميتوان جواب داد: اول- روى قواعد ظاهرى‏ -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 347

و وظايف دينى، دوم- روى جهات معنوى و اسرار باطنى.

اما روى قواعد ظاهرى: پس از صلح حضرت حسن عليه السّلام و تسلط معاويه بر عراق، وى بر اهالى آنجا مخصوصا شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام ظلم و تعدى بسيار نمود بخصوص موقعى كه زياد والى عراق شد، وى بسيارى از آنها را كشت و خانه‏هاى آنها را خراب و اموالشان را ضبط كرد و آنها از اين تعديات كاملا بستوه آمدند.

روى اين اصل نامه‏هاى بسيارى خدمت حضرت حسين عليه السّلام نوشته و استغاثه و طلب فريادرسى كردند، حضرت در جواب آنها ميفرمود: امر با برادرم حسن است و من تحت اطاعت او هستم.

تا موقعى كه حضرت حسن عليه السّلام رحلت فرمود، ظلم معاويه بر اهل عراق بيش از پيش و اصرار آنها بر اين امر زيادتر گرديد و حضرت بواسطه تسلط معاويه از پذيرفتن دعوت آنان خوددارى ميكرد.

تا وقتى كه معاويه بدرك واصل شد، اهل كوفه و بصره و غير آنها فوج فوج و دسته دسته نامه‏هاى بسيار براى حضرت فرستاده و نوشتند اينك براى شما عذرى باقى نيست با اينكه ميدانيد يزيد فاسق و فاجر و ميخوار و قمارباز است، از آن طرف يزيد نيز بتمام قوى تصميم قتل آن حضرت را گرفته و بوالى مدينه نوشت كه از حسين بيعت بگيرد و در صورتى كه تن به بيعت در ندهد او را بقتل رساند و حضرت ديدند اگر بيعت كنند بكلّى اساس اسلام برچيده ميشود، و چنانچه خودش ميفرمايد بايد با دين اسلام خداحافظى كرد (و على الاسلام السلام) لذا با حال خوف بخانه خدا پناه برد، آنجا هم تصميم قتل او را گرفته و عدّه شمشيرها را زير لباس احرام بستند كه در موقع احرام آن حضرت را شهيد كنند، حضرت ديدند اين فكر اگر بمرحله عمل برسد علاوه بر اينكه حرمت خانه خدا و بست الهى از بين ميرود، فردا ميگويند آن حضرت را يك عده دشمن شخصى كشته و مستند بيزيد و از روى دستور او نبوده، لذا حج را به عمره تبديل و عازم‏ -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 348

عراق گرديد.

از طرفى وعده‏هاى اهل كوفه مخصوصا شيعيان آن حضرت نيز حقيقتا از روى مكر و خدعه نبوده و آن بى‏وفائيهائى كه از آنها نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام و حضرت حسن شد بيشتر براى اين بود كه هنوز بظلمها و اذيتها و زورگوئيها و جنايت‏هاى معاويه برخورد نكرده بودند.

ولى با اين وصف حضرت بآن همه نامه‏ها اكتفاء نكرده و تا پسر عم خود مسلم را نفرستاد و آنها باو بيعت نكردند و او جريان امر را براى حضرت ننوشت ابى عبد اللّه عليه السّلام بطرف كوفه حركت نفرمود، و مخصوصا با اهل بيت و زنان و اطفال خود حركت فرمود كه دليل باشد بر اينكه با كسى خيال جنگ و جدال و خروج ندارد، بلكه بعنوان پناهندگى باهل كوفه عزم آنجا را نموده است.

و واقعاً اگر ابن زياد بكوفه نيامده و آن مكرها و حيله‏ها را بكار نبرده بود باينكه در بيت المال را باز كند و ميان اهل كوفه قسمت نمايد و نان و گوشت آنها را ارزان نمايد و چنين بآنها بنماياند كه وضعيّات يزيد غير از معاويه است و او با شما سر رأفت و مهربانى دارد، و از آن طرف اهل كوفه را بترساند كه لشكر انبوهى از شام حركت كرده و هر كس مخالفت كند جان و مال و زن و فرزند و خانه او در خطر است و متجاوز از چهار هزار شيعه را گرفته و محبوس نموده و مسلم و هانى را ببدترين وضع بقتل رسانده و در اطراف لشكر فرستاد كه كسى نتواند بيارى ابى عبد اللّه عليه السّلام بيايد، هرآينه اين قضايا واقع نمى‏شد، زيرا ياوران حضرت بسيار بودند و حتى تا روز هشتم مطمئن نبودند كه كسى بيارى حسين نيايد، روز نهم محرم كه آن حضرت كاملا محاصره شد براى آنان قطع حاصل شد كه ديگر كسى بيارى حسين نميتواند بيايد.

علاوه بر اينكه حضرت بسيار در خطبه‏ها و مذاكرات خصوصى و عمومى خود با لشكر حر و عمر سعد ميفرمود من با كسى جنگ ندارم، هر جا كه بخواهيد

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 349

مي روم، بلكه از مكاتبه عمر بن سعد براى ابن زياد معلوم ميشود كه حضرت حاضر شده بشام برود و با يزيد هر كار كه ميخواهد بكند و ابن زياد هم تن باين امر در داده ولى شمر مانع شده.

بالجمله با اين كيفيت آيا روا بود حسين عليه السّلام باختيار خود تسليم ابن زياد شود و بذلت و خوارى كشته شود، چنانچه با مسلم اين عمل را نموده او را امان دادند و سپس وى را كشتند، يا اينكه بشهامت و مردانگى مقاومت نموده و از خود دفاع كند تا كشته گردد؟

اما روى جهات معنوى و باطنى: مسلم است كه عمده چيزى كه سبب پيشرفت معاويه شد مكر و خدعه بود كه پس از كشته شدن عثمان بكار برده و بر نوع مسلمانان مخصوصا اهل شام امر را مشتبه كرد كه عثمان مظلوم كشته شده و قتل او مستند بعلى عليه السّلام و اصحاب او است و مسلمانان دور دست بويژه اهل شام را نسبت بعلى عليه السّلام بدبين نموده و كار را بجائى رسانيد كه نسبت كفر بامير المؤمنين عليه السّلام داده و او را سب و لعن ميكردند.

حضرت حسين عليه السّلام خواست كه اين سياست بنى اميه را درهم كوبد و مكر و خدعه و ظلم و تعديات آنها بلكه ظلم و تعدى خلفاى سه‏گانه را بر اهل عالم على الخصوص مسلمانان و بالاخص اهل شام واضح و روشن سازد و مظلوميت پدر بزرگوارش امير المؤمنين عليه السّلام و برادرش حسن عليه السّلام و همچنين مظلوميت خود و اهل بيتش را آشكارا نمايد، لذا تن بشهادت خود و ياران، و اسيرى اهل بيتش در داد.

بتاريخ سلطنت جابرانه بيست‏ساله معاويه مراجعه كنيد و اعمالى را كه اين مكار جنايتكار نسبت بعالم اسلام مرتكب، و ظلم و تعدياتى كه باصحاب رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام و نوع مسلمانان نموده بدقت مطالعه كرده ببيند چگونه اين ظالم جانى تيشه را برداشته و ريشه اسلام را ميخواسته از بيخ بركند و اساس اسلام را واژگون نمايد حتى كار را بجائى رسانيده كه پسر

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 350

پليدش يزيد ملعون پس از فتح خيالى خود و باسارت آوردن اهل بيت حسين عليه السّلام در مجلسش در حالتى كه مست و مخمور است ميگويد: لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل» (بنى هاشم چند روزى با سلطنت بازى كردند وگرنه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده).

خدا شاهد است اگر شهادت حسين عليه السّلام و اسيرى اهل بيتش نبود بنى اميه بكلى اساس اسلام را از بين برده و خلافت اسلامى را يك سلطنت جابرانه در دنيا قلمداد نموده بودند.

اين شهادت حسين عليه السّلام و اسيرى اهل بيتش بود كه ريشه سلطنت بنى اميه را كند و بأهل عالم فهمانيد كه حكومت اسلامى حكومتى نيست كه معاويه و يزيد و امثال اينها متصدى او هستند و اين نابكاران بجور و عنف اين منصب را حيازت كرده‏اند.

بلكه اساس حكومت اسلامى بر روى عدل و نصفت و مساوات و مواسات و برادرى و اخوت، و بالاخره حفظ حقوق همگانى استوار است و جز خاندان محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او (ع) كسى سزاوار اين مقام نيست.  

شبهه نهم: چرا حضرت رضا ولايت عهد مأمون را قبول و او را بخلافت شناخت؟

جواب- اولاً- حضرت رضا عليه السّلام باختيار ولايت عهد مأمون را قبول نكرد بلكه وى را مجبور نمود و چون حضرت مكلّف بتقيّه بود از اين جهت قبول فرمود، چنانچه تمام ائمه (ع) مأمور بتقيه بودند حتى در خبر از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده كه فرمود «التقية دينى و دين آبائى».

و اين نحو قبول ولايت عهد نمودن تصديق بخلاف مأمون نميشود و خود حضرت هم بمأمون فرمود: «الجفر و الجامعة تدلان على خلاف ذلك» اشاره باينكه علمى كه از جانب حق بما ائمه افاضه شده دلالت دارد بر اينكه ولايت‏عهدى تو نتيجه نخواهد داشت و من زودتر از تو رحلت خواهم كرد.

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 351

و ثانياً- بر امام لازم است كه حق خود را بگيرد اگر چه بعد از زمان؟؟؟

باشد و هرگاه حضرت ولايت عهد را قبول نمى‏كرد مردم ميگفتند با اينكه مأمون حاضر بود حق را بمحل خود برگرداند چرا حضرت رضا عليه السلام قبول نكرد.

و ثالثاً- حضرت رضا عليه السّلام در اين مدت باندازه حقانيت دين اسلام و مذهب تشيع و خلافت بلا فصل جدش امير المؤمنين عليه السّلام و فضائل آباء طيبينش و بطلان خلفاى سه‏گانه را در مباحثات و احتجاجات و مكتوبات خود با ارباب ملل و علماى مذاهب مختلفه، بلكه در مباحثات با مأمون واضح و روشن فرمود كه مجال انكار براى احدى باقى نماند و همگى بفضل و شئونات و كمالات آن حضرت اعتراف نموده و بسيارى از كفار بدين اسلام مشرف شدند.

و بروز اين امور روز بروز در تزايد بود و هر حيله و مكرى كه مأمون براى تنقيص مقام آن حضرت بكار ميبرد بعكس نتيجه ميبخشيد.

و رابعاً- چه بسيار معجزات باهرات از آن حضرت در اين مدت ظاهر شد كه از آباء طيبينش ظاهر نشده بود، بلكه ميتوان گفت رواج مذهب تشيع در اطراف بلاد بواسطه آن حضرت شد و از اين جهت او را مجدد رأس مائه ثانيه (تجديدكننده دين اسلام در قرن دوم) شمردند و بواسطه شهرت آن حضرت ائمه بعد از او را بابن الرضا خواندند، چنانچه ائمه سابقين را ابن رسول اللّه مى‏گفتند.  

شبهه دهم- وجه غيبت حضرت بقية اللّه چيست با اينكه غيبت او سبب انكار وجود و بقاء اوست؟

اگر منشأ غيبت خوف از اعداء است اين خوف در آباء گرامش هم بود چرا آنها غيبت نكردند؟ و چرا از مواليان و دوستان خود غيبت كرده با اينكه از آنها خوفى نيست؟

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 352

و اصلاً فائده وجود او در زمان غيبت چيست؟ چه آنكه غرض از وجود امام حفظ قرآن و احكام و بيان حلال و حرام و رفع شبهات و احتياجات مسلمان است و اين امور در غير ظهور امام صورت نمى‏پذيرد.

و از اين‏ها گذشته چرا مدت غيبت و زمان ظهورش را تعيين نفرموده است؟

جواب- اولاً- غيبت حضرت بقية اللّه منشأ انكار وجود و بقائش نميشود زيرا بعد از آنكه اخبار متواتره از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار (ع) و ادلّه قطعيه بر وجود و بقاء او داشته باشيم (چنانچه بيانش در امامت خاصه بيايد) اگر كسى باين اخبار و ادله معتقد باشد حضور و غياب براى او تفاوتى ندارد، و اگر معتقد نباشد نيز فرقى نخواهد داشت، چنانچه آباء طاهرينش با آنكه همه حاضر بودند معتقد بآن‏ها معتقد، و منكر آنها منكر بود، و مثال اين ايراد اين ستكه كسى بگويد منشأ اينكه طبيعى و دهرى منكر خداست اين ستكه خدا بحواس ظاهره ادراك نميشود، در صورتى كه اگر كسى ادلّه وجود حق را معتقد شود وجود او را قبول نموده و اگر معتقد نشود منكر ميگردد.

و ثانياً- غيبت آن حضرت از طرف خدا و ظهورش نيز بامر او و بقائش بحفظ اوست و كارهاى حقتعالى همه از روى حكمت و مصلحت است (چنانچه در بخش عدل گذشت).

و ثالثاً- بعد از اخبار بسيارى كه از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار (ع) بدست معاندين رسيده كه اين امام جبابره و ظلمه و اهل باطل را از بين مى‏برد و از دشمنان و قتله ائمه انتقام خواهد كشيد اگر ظاهر بود البته او را نميگذاشتند (چنانچه در زمان حيات پدرش در مقام قتلش بودند) و حال آنكه اين امام تا آخر زمان بايد باقى باشد.

اما غيبت از دوستانش براى اينست كه اولا- اگر بر آنها ظاهر ميشد بالاخره قضيه كشف ميگرديد و اگر ميخواستند فاش نكنند مورد شكنجه و آزار دشمنان‏ -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 353

واقع ميشدند.

و ثانياً- دوست و دشمن كاملا از يكديگر امتياز پيدا نموده و ابواب معاشرت مسدود، و نظام اجتماع بهم ميخورد مثل اينكه اگر بنا بود در پيشانى مؤمن و كافر و منافق نوشته شود كه اين مؤمن و آن كافر و او منافق است، پس دنيا محل كشف بواطن نيست بلكه قيامت يوم تبلى السرائر و روز كشف ضمائر است.

و اما فوائد وجودش با اينكه غايب است و از بسيارى فوائدى كه بر وجود اما مترتب است محروميم بازهم بسيار است كه بپاره از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

اول- آنكه وجود مبارك امام زمان عليه السّلام قطب عالم امكان است و اگر نباشد عالم بكلى فانى و مضمحل ميگردد «لو خلت الارض عن الحجة لساخت باهلها و لماجت باهلها» «ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء» (بواسطه بقاء امام زمان دنيا باقى است و ببركت او خلايق روزى مى‏خورند و بوجود او زمين و آسمان ثابت و پابرجاست).

دوم- وجود امام زمان واسطه فيوضات و نعم الهى است ببيانى كه در توحيد افعالى گذشت «1».

سوم- بسيارى از مخلوقات مانند ملائكه و طايفه جن و اهل بيتش خدمتش شرف حضور پيدا نموده و از نور وجود او استضائه و استفاده مى‏كنند و تنها از انظار ما غايب است.

چهارم- با اينكه در پس پرده غيبت است بدست يداللهى حفظ دين و رفع اعداء را ميكند و اگر حفظ او نبود دشمنان دين با آن قدرت و عظمت اين عده ضعيف از شيعه را از بين برده بودند.

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 354

پنجم- حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه فريادرس بيچارگان و ملجأ بى‏پناهان و يار مظلومان و اجابت‏كننده درماندگان در بر و بحر است و حكايات وارده در اين باب زياده از حد احصاء است.

ششم- عبادات آن حضرت و دعاهاى او و تضرعات و شفاعتش باعث نزول بركات و رفع بليات ميشود.

هفتم- در مقام لزوم و حاجت براى بسيارى از شيعيان، بلكه غير آنها ظاهر شده و معجزات زيادى در اين قبيل موارد از وى بروز نموده و عدد كسانى كه حضورش شرفياب شده‏اند بسيارند كه ببرخى از آنها در امامت خاصه اشاره خواهيم كرد.

هشتم- در مجالس مؤمنين حاضر ميشود و از احوال آنها مطلع و بر اعمال آنها ناظر است و چه بسا اعتقاد باين امر سبب ميشود كه از آن حضرت حيا نموده و مرتكب قبايح نشوند.

نهم- در اخبار دارد كه اعمال بندگان را هر هفته يك مرتبه يا دو مرتبه بنظر او ميرسانند اگر قابل شفاعت باشد طلب مغفرت و عفو از براى آنها ميكند.

دهم- در اخبار در تفسير سوره قدر دارد كه در شب قدر ملائكه و روح كه اعظم آنهاست باذن پروردگار بزمين نازل ميشوند و بخدمت امام زمان مشرف ميشوند و آنچه براى هر كس مقدر شده بر امام عرضه ميدارند و هر چه قابل شفاعت باشد شفاعت مينمايند.

و غير ذلك از فوائدى كه بر وجود او مترتب است و چنانچه خود آن حضرت در توقيع شريف در جواب سؤالات اسحاق بن يعقوب مثل زده وجودش در زمان غيبت مانند خورشيد در پس ابر است كه ديده نمى‏شود ولى فوائد و ثمراتش بعالم ميرسد، و اما جهت تعيين نكردن مدت غيبت و زمان ظهورش اينست كه اولا- اصل ظهور اگر چه از حتميات است و قابل بدا نيست لكن تأخير -

كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، ص: 355

و تقديمش قابل تغيير است و بسا باعمال صالحه و دعاء مؤمنين در تعجيل فرج مقدم شود و بسا باعمال صالحه و دعاء مؤمنين در تعجيل فرج مقدم شود و بسا بواسطه اعمال قبيحه و كردارهاى ناشايسته بتأخير افتد.

و ثانيا- هرگاه تعيين شده بود بسيارى از مؤمنين كه ميدانستند درك زمان ظهور را نميكنند از فيض ثواب انتظار فرج كه افضل از جميع عبادات است محروم شده و بغم و اندوه عمر خود را سپرى ميكردند و از آن طرف فساق و فجار و ظلمه در فسق و فجور و ظلم و بيدادگرى طغيان مينمودند.

اين بود جواب شبهاتى كه معاندين دست و پا كرده بودند و ما يك جواب كلى ديگرى از جميع اين شبهات و غير آنها ميدهيم و آن اين ستكه همينطور كه ما در مبحث عدل ثابت كرديم همه كارهاى خدا از روى حكمت و مصلحت بوده و محال است بر خلاف حكمت از او فعلى صادر شود ولى لازم نيست كه ما تمام حكم و مصالح كارهاى او را بفهميم بلكه معقول نيست زيرا احاطه بجميع حكم و مصالح مختص بذات پروردگار است.

همين نحو بعد از آنكه دليل قطعى بر لزوم عصمت انبياء و ائمه اقامه نموده و براهين واضحه بر نبوت يا امامت هر كدام بيان كرديم، لازم نيست بحكم و مصالح تمام كارهاى آنها پى ببريم بلكه فى الجمله بايد بدانيم قدمى بر خلاف امر الهى بر نميدارند و كارى بر خلاف مصلحت نمى‏كنند اگر چه حكمت آن را ما نفهميم. ».

 [پایان]

 


با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ

معلم كلاس ششم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:, | 19:14 | نویسنده : محمد ابراهيم پاشا |